چشمهایم را بستند و یک حوله هم داخل دهانم گذاشتند؛ صورتم روی زمین بود و دست پیمانکار را محکم گرفته بودم، دیگر چیزی نمیدیدم ولی همهچیز را حس میکردم، داشتم خودم را برای ضربه آماده میکردم. سه بار میله را آرام روی پایم زد که صدایش هنوز توی سرم است.
کد خبر: ۳۱۲۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۱۳